بازگشت به خویشتن شرقی و رها از خویشتن غربی
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

قسمت اول

بازگشت به خویشتن تجربۀ فکری روشنفکر دینی شرقی است که با فراخوانی دردمندانه روشنفکر شرقی را برای رهایی از خود بیگانگی ها فرا می خواند .  البته به این معنا که روشنفکر شرقی نباید این بازگشت را تعبیری کامل ارتجاعی و گرایش به تحجر، قشری گری و پیوستن در زنجیر سنت و بریدن از تجدد و پیشرفت تلقی نماید . این دید گاه دستیابی به تجدد و تمکین بر سکوی تجدد را بیرون از بستر سنت ندانسته ؛ بلکه رویش تجدد را درهر کشوری در مزرع کهنسال و سر سبز و شاداب سنت ممکن تر میشمارد تا بریدن کلی از سنت و فرار کور کورانه به تجدد ؛ زیرا جا به جایی وسایل جدید اول در خانه یی بهتر ممکن است که شناخت قبلی نسبت به او موجود است و در روشنایی شناخت قبلی به خوبی میتوان دروازه و کلکینش را تشخیص کرد و بعد به آشپزخانه و تشناب آن راه یافت تا نشود که کمود را در آشپزخانه و ظرف شوی را در تشناب نصب نمود . در این صورت است که تلاقی سنت و تجدد فاجعه می آفریند و سرنوشت ملت ها را به قربانی میگیرد . از سویی هم ویران کردن یکسرۀ خانه و اعمار دو بارۀ آن نه تنها هزینه های هنگفت زیر برنامه های جدید شهر سازی را خواهان است ؛ بلکه  چنین کاری برای همگان مقدورنیست و چنین نامقدوری یی خود اصطکاک آور است و وقت کش و زمانگیر هم است که تلافی آن بوسیلۀ کشور هایی مانند افغانستان خیلی زیانبار نیز است .  این معنای رد کردن دربست اعمار دوباره را ندارد ؛ بلکه هدف این است که اگر تعمیر جدیدی هم در کاراست ، دست کم با وسایل آن آشنایی مقدماتی داشت . این گفته موضوع قدمت فرهنگ و ابزار فرهنگی را بریکدیگر بوجود می  آورد که نا آشنایی به ابزار فرهنگی و نفهمی نحوه و زمینۀ  استفاده از آن به نوبۀ  خود فاجعه آ فرین بوده و دریور نادانی را ماند که راننده گی جدیدترین موتر را بدون اندک ترین آگاهی ترافیکی و اخلاق ابتدایی دریوری به عهده بیگیرد . معلوم است که چنین دریوری در شهری چه فاجعه به بار می آورد .

بازگشت به خویشتن شرقی ، بازگشتی سازنده  و انتخابی آگاهانه است ، برای وصل تمدن کهن و جدید و نه برای فصل و جدایی این دو تا چگونه می توان عناصر اصیل سنت را با طرد عناصر نابکار آن با عناصر اصیل و کارآمد تجدد چنان زیبا پیوند داد و آرایید که هرگونه فرق  نو  کهنه در آرایش آن نمودار نگردد . این بازگشت عناصر زشت و نابکار را از سر راۀ خود می روبد و با هبوطی تازه تلاقی عناصری فرهنگی را به تماشا میگذارد که معنای نو و  کهنه بودن در اصل در آن متصور نیست .  در این هبوط چنان عناصر در یکدیگر می آمیزند و موزون و هماهنگ میگردند که دریک  آمیزش استثنایی  اسطوره های نو و کهنه  به اسطورۀ جدید مبدل میگردند . آهنگ بازگشت به خویشتن از آنجا در کلوی تفکر روشنفکر دینی شرق دراهتزاز است که هنوز هم لایه های نیرومندی از گرایش های دینی در اندیشۀ انسان شرقی متجلی است که او را دیوانه وار به سوی گم شده یی دعوت میکند که در این گم شده گی ها روح ماندگاری را در پیکرۀ یک تمدن بزرگ مشاهده مینماید و این عطش زمانی در او سیراب میگردد که دست کم در مرزی از گمشده باید منزل گزیند و بعد توان ماندن در زیر درخت صدرۀ تکامل را تا بی نهایت پیدا نماید . اما انسان غربی که غرق در تمدن مادی است  و از نبود روح دینی در آن رنج می برد . بصورت شتاب آلود ، برای رهای از این خویشتن برآمده است تا باشد که به نیروی آگاهی و کمال معنوی رسیده و خویشتن خویش را از جلوه های یک نواختی و بیروحی تمدنی برهاند که اضافه تر از نیم قرن بر سر و دوشش سنگینی مینماید . برای اندکی پرداشتن از معنای این دو یکی بازگشت  و دیگری رها  از خویشتن بحث زیر به استقبال گرفته شده است .

باز گشت به خویشتن جاذبۀ فنا ناپذیر انسان است که اورا بدون در نظرداشت دین ، رنگ و نژاد و موقعیت های جغرافیایی گوناگون به گونۀ سحر انگیز به جابلقا ها و  جابلسا های ناشگفتۀ تاریخ می کشاند . این جاذبۀ زوال ناپذیر به گونۀ دغدغۀ همیشگی درانسان هرعصری  و هر نسلی موجود بوده است که بدون استثنا در بستر های فرهنگی متفاوت تجلی می یابد . نیروی گریزنده و خود انگیزیکه در هر زمانی اورا به سوی گذشتۀ طلایی اش میکشاند . این گریز برخاسته از ایده آل های ناپیدایی است که به نحوی آنرا در گذشته های دور جویا میگردد و می خواهد گذشته را با گامی هوشمندانه با حال چنان پیوند قانونمند و آگاهان بدهد که بتواند ممثل آخرین ایده آل های زنده گی آرمانی اش گردد .

بازگشت به خویشتن باز گشتی است ، آگاهانه و منطقی  به اصل آزادی های فطری  ، اصلی که مقدم براجرای شریعت پنداشته شده و حتا میانه رو های اسلامی مانند داکتر قرضاوی بدین باور است که تنها در فضای آزادی است که آگاهی ها بارور می رسند و زمینه تطبیق آگاهانۀ شریعت میسر  میگردد .  آزادی و آگاهی رابطۀ متقابل داشته و در فضای  آزادی ، آگاهی به بار و برگ می نشیند و بالاخره فرصت رشد متوازن را پیدا مینمایند . از همین رو است که آزادی ، آگاهی و عدالت بحیث سه واژۀ مترادف و بهم بسته و جدا ناپذیر شعار واقعی نهضت های اسلامی را میسازد . با نیروی  آزادی است که می توان با خود کامگی ها  و استبداد مبارزه کرد و بساط  تحجر و قشری گرایی را بر چید . در این سه قلمرو است که رسیدن به جامعۀ امت میسر میگردد و به قول راشد الغنوچی متفکر شهیر اسلامی "جامعۀ  امت " به ثمر می نشیند ؛ جامعه ییکه فضای آن خالی از هرگونه تعصب برای زیست باهمی پیروان ادیان مختلف و گرایش های متفاوت فکری آماده است . نمونه های ابتدایی آن را در صدر اسلام می توان دریافت  .  شاید شماری ها با شنیدن وخواندن واژۀ بازگشت  یک مشت مفاهیم ارتجاعی و مبهم در ذهن انسان تداعی نماید که جز بوی نفرت و انزجار چیز دیگری از آن برنخیزد ؛ در حالیکه به عکس این بازگشت ، رجعت به سرزمین بالندۀ آزادی  است که درخت  آگاهی  در آن به بار و برگ می نشیند و عدالت در آن پر و بال می گستراند .  این بازگشت ، رجعتی کورکورانه به عقب نه ؛ بلکه جستجوی ارزش های گذشته و بارور گردانیدن آنها در بستر ارزش های جدید است . با این تعبیر بازگشت به خویشتن دریافت ارزش های ماندگار ، ارزش هاییکه عاشقانه انسان را برای پذیرش خویش میکشاند و در عین حال صیقل نمودن و به شفافیت رساندن و برگرداندن   ارزش های یاد شده از پرتگاۀ  سقوط به  پهنای رهایی و سازنده گی های شگوفایی گستر است . 

بازگشت به معنای رجوع به ارزش ها و کشف ارزش هایی است که موجود بوده و اکنون جامعه از آن تهی گردیده و این ارزش ها در موجی از استبداد به باد فراموشی نهاده شده و استعمار به نابودی آنان پرداخته است ؛ در حالیکه این ارزش ها توان بالنده گی و پویایی را در عرصه های گوناگون فرهنگی و سیاسی  را داشته و با تهی شدن آنها توسعه و شگوفایی های اقتصادی و اجتماعی از جامعه رخت بر میبندند .

این  جرقۀ پایان ناپذیر و گویا ابدی را در هر دینی  از آدم تا خاتم در هر  نژاد ، فرهنگ و تارخی می توان سراغ نمود . در طول تاریخ بازگشت های فکری پر تب و تابی را می توان دریافت . پیروان هر دین ، فسفه ، فرهنگ و تمدنی و حتا نظام های سیاسی  چه کهنه و چه نو هر کدام به نحوی خواهان بازگشت به بستر طلایی و رویایی  آغازین خویش بوده و هستند . به هر اندازه ییکه از آن دور شده اند ، به همان اندازه به اشتیاق آنان برای بازگشت به آن سرزمین فکری ایده آلی افزوده است . این داعیه نه تنها در ذهن پیروان دین های  اسلامی ، یهودی ، عیسوی و بودایی موج میزند و هر  کدام رهایی ورستگاری خود را در بازگشت به آن بیشتر از دیگری ادعا دارند ، حتی روش های فلسفی و سیاسی هر کدام رهایی خود را از دام ابهام در بازگشت به زمان آغازینش میدانند . به گونۀ مثال حامیان اندیشه های سرمایه داری بهترین پر و بال گشودن اندیشه های خویش را در بازگشت به  ایده آل های "ادم سمت" به همین گون مارکسیزم در مارکس و مائویسم در مائو تلقی می کنند.

عطش رجوع به ارزش های  پویا در انسان با حرکت زمان افزایش یافته  و با تغییر شگفت انگیز جامعۀ بشری همزمان به تفاوت فاصله میان فقیر و توانگر در نتیجۀ عدم تحقق عدل در جامعۀ بشری ،  بصورت شتاب آلودی هر زمان به نحوی تجلی می یابند . و او دراین رجفت رویا های طلایی خود را تماشا مینماید . این عطش به گویا به گونۀ طبیعی  او را به سوی گم شده یی مکشاند و عاشقانه او را به سوی خود می کشاند . پس چگونه باید از این جذبۀ سیراب ناپذیر سیراب شد تا از طعم رویایی بازگشت به خویشتنش اندکی چشید و روح آشفته را به آن پالایید . درحالیکه مسلم است ، این بازگشت آنقدر ساده نیست که بی پروا به بستر آن راه یافت .  دست کم برای  حضور یابی فعال در آن باید مرز های آگاهی  گوناگون کنونی بشری را در حوزه های مختلف علمی ، فلسفی ، فرهنگی ، فناوری ، ارتباطی و عبور آگاهانه کرد و تا باشد که با گزینه های برتری از آنها  نه تنها به جزیرۀ آرمانی بازگشت به خویشتن نه ؛ بلکه به سرزمین بازگشت به خویشتنی اطراق نمود که آگاهی های برتر با گزینه های برتر در آن به شگوفایی و تعالی رسیده و در محور کمال جویی ها به بار و برگ بنشینند .

بازگشت به خویشتن

بازگشت به خویشتن فراخوان اندیشمندان شرقی است که با فریادی رسا و دردمندانه "من" انسان شرقی را برای رهایی از بند سنت های خرافی و افسون فریبندۀ  تجدد غرب فرا می خواند . منی که خویشتنی هایش را استعمار ، تهاجم  و برتری  جویی ها آماج حملۀ وحشیانه قرار داده و تو بودن او را زیر سوال برده است . منی که گویا از مقام و  جایگاه اش کوچانده شده و در حاشیه قرار داده شده است .  منی که سخت در معرض وسوسه های خناس انسانی  و شیطانی قرار دارد و هر لحظه دیو سیطره جویندۀ غرب با قار قار قابیلی اش از فضا و مکان بر او  حمله ور میشود و او را از هسته و کانون  جهان نا پیرامونی ها به  جهان پیرامونی عمیق تر از گذشته میراند . منی که اکنون در حاشیۀ سیاست های قدرت های بزرگ قرار داشته و تختۀ شطرنج بازی های سیاسی ، اقتصادی و نظامی قدرت های اهریمنی گردیده است . 

"من"جهان پیرامونی هیچ گونه نقشی در تصمیم گیری های بین المللی نداشته و هرگاه نقشی هم  برای آن داده شود ، بیشتر  حاشیه یی بوده و چندان تعیین کننده نیست . این من با همه  زخم خورده گی ها ضجه کشیدن هایش روح  ملت های عاصی و بزرگی را به نمایش میگذارد که از لحاظ اقتصادی کمتر توسعه یافته هستند و در میان موج خطرناک وابستگی های سیاسی و  اقتصادی و نظامی قدرت های کلان دست و پا میزنند و از نگاۀ سیاسی و اقتصادی چنان عقب نگهداشته شده اند که همیشه حرف شنو دیگران بوده و حتی برای  برگرداندن سیاست های داخلی و بسا تصمیم گیری های مهم در حوزۀ های انرژی و اقتصادی خویش ، ناگزیر  اند تا  برای نیرو های اهریمنی دهن کجی نمایند . در غیر این صورت  منتظر تهدید های سیاسی و تعزیرات اقتصادی از سوی کشور های تصمیم گیرنده بود و در آخرین تحلیل یا در آتش تهاجم های وحشیانۀ  آنان بسوزند و یا به انتظار حمله های خطرناک نظامی آنان لحظه شماری نمایند .   این من  چنان در زنجیرۀ پیرامونی های استعمار زده گیر مانده است که بساط زخم خورده و پیکرۀ انسان استعمار زده اش هر لحظه مانورسیاسی ، اقتصادی و نظامی  استعمارجدید گردیده است .

 این من که خویش را در حال «هبوط» از جهان آشنای بومی و در حال رانده شدن ، از "مركز " جهان پیرامونی  به حاشيۀ جهان مدرن و از دست دادن همه‌ توانايی‌ها و مهارت‌های زيستی در جهان ‏آشنای خود می یابد . او با جهانی از اضطراب و در موجی از‌ ترفندهای غريزی و طبيعی ،  گام نهادن خویش را به جهان ناآشنای ديگرناگزیرانه به استقبال گرفته است و در هاله یی از شک و تردید ها  برای خوگرفتن با زنده گی‌ جهان تازه‌ یی سیر مینماید كه  جریان نیرومند ‏جهان‌ گستری مدرنيت بر او خیلی  سایۀ سنگین افگنده است و هر آن بر جهان‌ بومي و سنتی او زورآور تر می شود . اين "من"  خویشتن خود را در فرايند دردناك و هولناكي‌ نگاه مینماید که مانند کابوسی روان او را فراگرفته است . این "من" نه تنها دغدغۀ بریدن از گذشته  و پیوستن به آیندۀ را در هاله یی از افکار روشنگرانه به گونۀ "روشنفکر دینی" دارد ؛ بلکه از آنهم پرجاذبه تر هوای پیشتازی به جهان‌ فرا مدرنیت را نیز در سر می پرورد .

در این فرایند نه تنها در موج شگفت آور بریدن و پیوستن زیر و رو میگردد ، جهان آشنای گذشتۀ خود را به بهای تمامی آرزو  هایش مانند یخی در حال ذوب شدن می  بیند ؛ بلکه در گسترۀ گفتتمان های روشنفکرانه از لیبرال تا ناسیونالیست و کمونیست  نیز دست  و پا زده و در شور گفتمان سنت و تجدد به هوای دگرگون کردن ، آنهم برای انجام نقش تاریخی اش در یک برهۀ حساس زمانی نفس شماری میکند . گفتمانی که پیشتر از یک قرن آغاز شده و گفتمان  "روشنفکری دینی" در آن برای آفرینش یک ملت تازه با فرهنگی پویا بارزتر خود نمایی دارد . برای این گذار دچار وسوسۀ از دست دادن یک چیز بزرگی است ، انهم روشنفکری ییکه بنیاد هایش بر گسترۀ عقل و ایمان استوار است و درفش آگاهی آن در چشمه سار سبز رادمردی ها و آزاده گی ها در اهتزاز است . بر فراز آن ارادۀ انسانی نیرومندی در تجلی است

ارادۀ انسانی بطور یقینی با ارادۀ برتر و  نیرومندی رابطه دارد که این رابطه به معنای  انسان تاریخی در طول زمانه ها بطور پیوست نه گسست وجود داشته است . هرگاه گسستی هم احساس گردیده است ، گسستی احساسی بوده که در تار و پود باور های انسان ریشۀ استواری داشته است . تجارب انسان در بستر تلاش های علمی ، فلسفی و فرهنگی اش به گونه یی گواه بر آن است .  هر زمانی  که انسان به کشفی از مجهولات دست می یابد . این کشف برایش نهایی نبوده او بصورت ناخود آگاه خویش را با انبوهی از مجهولات و ناپیدا های دیگر رو برو دیده است  که در هرزمانی به شکل پایان ناپذیر ادامه خواهد داشت . این ادامۀ ناپایان ناگزیر ، باید به پایانی رابطه داشته باشد که آن پایان فراتر از انسان بوده و به آگاهی برتری پیوند پیدا میکند که به قول عرفا عقل برترش می توان خواند . این عقل برتر بر تمامی قانونمندی های هستی ، تاریخ ،  انسان و جامعه احاطه داشته و هیچ چیزی از دایرۀ آن درک   آن بیرون نیست . هر عقل آزاده و ارادۀ رستگار بصورت ناخودآگاه به آن پیوند دارد ؛ اما قید و بند های ایده ئولوژیک در موجی از پیشداوری های ناشیانه چشم عقل را کور کرده و از آن انکار مینماید که چنین انکاری را جز جهل مرکب چیز دیگری نمی توان خواند .

شگفت انگیزتر اینکه این "من" ایمان محور و عقل گستر در گسترده گی ارادۀ نیرومند به قول مولانای بزرگ روم "امانت الهی"  در گفتمان سنت و پسا مدرنیستی با انکار حقیقت روبه رو است که 

 که یکی از ارزش های عصر روشنگری به حساب می آید ، با نگاهی به اصطلاح  روشنگرانه پا را فراتر گذارده ، با مسخ حقیقت (یا ایمان غیر الهی )  دعوی همسنگی قدرت را با آن دارد  ؛ در حالیکه د ردیدگاۀ روشنفکری دینی  وضعیت بصورت کامل متفاوت است .  دراین دید  ایمان خاستگاۀ معرفت طلبی بوده و هر نوع بی توجهی به  مباحث علم و دین بدون دقت به سرشت ماهوی معرفت شناسی اسلامی ساده لوحی بیش نیست  .

این "من" که بیشتر دغدغۀ بازگشت به خویشتن دارد و برای چنین بازگشتی کوره راهانی از گفتمان های فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی در پیش دارد تا با عبور از مرز های سنت و مدرنیته ، درک فلسفۀ کلاسیک ، بیشامدرن ، مدرن و پسا مدرن اروپا اعم از افلاطونی ، ارسطویی ، کانتی ، نیو کانتی ، پوزیتویستی ، فمنستی ، "فلسفۀ رویداد"دلوزی ، واژه شناسی دریدایی  ، هرمنوتیک گادامیر و بالاخره قاره یی و تحلیلی دراز راۀ بازگشت به خویشتن را دریافت نماید . تا اندکی دریابد که چگونه "ژیل دلوز"(77) با حایز اهمیت دادن به "فلسفۀ رویداد" مناسبات میان سوژه و آبژه را واژگون کرد و در کتابی زیر نام "فلسفۀ انتقادی کانت" با تاثیر پذیری از "هیوم انفصال میان قوا و توانایی را در اندیشۀ کانت جست و جو کرد و چالش اساسی میان تخیل ، تعقل و فاهمه در افکار او آشکار نمود و دیدگاه های واژگونه گرانۀ "دلوز" و واسازانۀ "دریدا" چنان درز فلسفی را در اروپا ایحاد نمود که حتا پیش از آن ژرف ترین تقسیم بندی های فلسفی که میان" برگسون" و "پوآنکاره" و یا بین "هوسرل" و "اولیه " رخ داد ؛ نیز مانع شکل گیری مباحث مفید و مؤثر فلسفی نشده بود ؛ گرچه " مایکل فریدمن" علت این گسست را از دو دیدگاه نسبت به  نقش منطق در تفکر فلسفی مورد بررسی قرار داده است ؛ اما این گسست بیرابطه به اتخاذ روش ها و نگرش های مختلف فلسفی نیز نیست . (44)

این بازگشت به خویشتن بازگشت به عصرتحجر نه ، بلکه بازگشت به دورانی از تلاش های احیا گرانه و نوزایی فکری و فلسفی به یاری تفکر انضمامی در اسلام است که شاهد پیشرفت های درخشان درحوزه های علمی و فلسفی بود . عصریکه در آن دانشمندان مسلمان مانند فارابی ، ابن سینا و ابن رشد با تاثیر پذیری از شریعت توانستند سنتز های واقعی میان مفاهیم افلاطونی و اسلامی بویژه در عرصۀ فلسفۀ سیاسی را بوجود آوردند . این تلاش ها را نه به عنوان یک فقه ؛ بلکه به عنوان فیلسوف و شاگرد فلسفۀ نظری ارسطو و فلسفۀ عملی افلاطون انجام دادند ؛ بلکه از این هم پیش تر گام گذاشته و با آشنایی با فلسفۀ اشراقی افلاطون و ذوالنون مصری و فلسفۀ مشایی ارسطو هر دو را به اوجش رساندند تا آنکه  در دوره های  بعد فيلسوف بزرگ اشراقي معروف به نام سهروردی (578 ـ 549 هـ / 1191 ـ 1153 م) و فيلسوف ديگر مشایی به نام نصيرالدين طوسي (672 ـ 597 هـ / 1201 ـ 1185م) از چهره هاي معروف اين دوره هاي سير فلسفه در جهان اسلام این آگاهی را رشد بیشتر دادند یا اینکه  در دوره های بعد ابن خلدون در حوزۀ  فسلفۀ تاریخ و فلسفۀ سیاسی کار های مهمی را انجام داد و چگونه بعد ها شناخت های فلسفی زیرنام تصوف و حکمت متعالیه ، اولی به همت تلاش های ابن عربی و سهروردی و  دومی با تلاشهای  ملاصدرا بوجود آمدند . وی بسیاری از مسایل مورد اختلاف فلسفه های مشأ و اشراق ، نقاط مورد اختلاف فلسفه و عرفان و مورد اختلاف فلسفه و کلام را حل نمود.  او با کشف حرکت جوهری ، درسایۀ روش های فکری گوناگون اسلام نظامی کلام ، عرفان و فلسفۀ اسلامی را چنان با هم آمیخت که نظام مستقل فکری را بوجود آورد . در حالیکه پیش از وی کلام و فسفه دو بینش جدا از هم و افتادن در دامن کلام به معنای خروج از فلسفه تلقی میگردید . (@)

در این سفر شگفت انگیز "باز گشت به خویشتن" بد نخواهد بود ، اگر اندکی از بازگشت فلسفۀ شرقی از یونان در قرن دوم هجری شمسی آگاهی حاصل نموده و غنامندی این فلسفه را بعد از سفرش از شرق به غرب در در زمان کوروش در قرن پنجم پیش از میلاد درک کرد که چگونه پس از پیمودن فراز و فرود در اشکال اندیشه های افلاطونی و ارسطویی جان تازه گرفتند و بعد فلاسفۀ اسلامی از فارابی تا ابن سینا و ابن خلدون و ابن رشد چه تحولات ژرف وگسترده را در آن بوجود آوردند .

در این بازگشت نقش آشکار فلاسفۀ شرقی را برای  غنای مفاهیم فلسفی  می توان به خوبی درک کرد و مهمتر اینکه این ها چگونه توانستند ، فلسفه را  به مثابۀ علم فراتر از مرز های  جغرافیایی و اعتقادی به بار و برگ بنشانند ؛ البته به این مضمون که پای بندی به برهان را صرف نظر از هر پیش فرض  محکی برای کاوش حقیقت پذیرفتند . در این کنکاش تمامی دسته بندی های فلسفی را شکستند و به دو گونه نگرش فلسفی ثبوتی ( آرمانی) و ا ثباتی ( در واقع) رسیدند ؛ اولی بیشتر عقلی و متکی به برهان و دلیل بر پایۀ اصول متعارفه و قواعد منطق اثباتی بنا شده  و هستی و احکام  کلی آنرا به شیوه های عقلی و برهانی به بحث میگیرد . دومی هم بر توافق گروه ها بر سرنحوۀ رعایت قیود یادشده بحث کرده و پای مسألۀ اثباتی فلسفه را به میان می کشد ، هدف  از آن جریان تحقق و تدوین فلسفه و پیدایش نحله های مختلف فلسفی و آثار و مکتوبات گوناگون فلسفی در طول تاریخ است ؛  با زوایای دید متباین و روش های بحث متفاوت ، با این تاویل فلسفلۀ اثباتی دیدگاه های مختلف و روش های گوناگون را بر میتابد .

این فلاسفه توانستند تا با آمیختن عرفان با فلسفۀ اسلامی ، فلسفۀ اسلامی را بعدی کل نگرانه با به تعبیرغربی آن "فلسفۀ قاره یی" دادند که بیشتر هدفش تحقیق در مورد مفاهیم خاصی است که برای اندیشیدن در جهان به کار برده می شوند  . این در مورد فلسفۀ تحلیلی هم  چندان ناساز گار نیست که  در تحلیل های خویش هیچ اشارۀ مستقیمی به خدا یاهرگونه اصل یکتا سازی از یک سرشف متعالی ندارد  . (&)

این را نباید از یاد برد که این بازگشت به گونه یی بازگشت ازسرزمین تحجر ، ناآگاهی ، جهل ،  زنباره گی ، ذلت ، اسارت و بالاخره عبور استثنایی از جهان وسوسه های پیهم است که رو به سوی قهقرا دارند و هبوط به سرزمین سر سبز شاداب آگاهی ، شفافیت ، پاکی وساده گی در نهایت بی آلایشی ها است که سرشار از دغدغه های صعودی و آسمانی است . این هبوط پایانی را مینمایاند که    اول و سر آغازش  به فراز و نشیب های جانکاه پیوند ناگسستنی دارد و زمانی پیاده شدن به آستان پرجلالش ممکن است که  تمامی نا آگاهی ها ،  ناآدمی ها  و نامردمی ها به  پشت گذارده شوند و  به یاری عقل و وحی یا عقل و عشق  به استقبال شناخت رفت تا شاهد آگاهی را تا آنسو ها فراتر از واقعیت به آغوش کشید .  با این تعبیر معنای بازگشت به خویشتن برمیگردد به مفهوم "کارل پوپر" ها یعنی "رها ازخویشتن" که رهایی از آن بدون آگاهی ممکن نیست ؛ اما با این تفاوت که او برای رهایی از این آگاهی تنها به دنبال فلسفه است و به عرفان سازگاری ندارد ؛ درحالیکه در کوره راۀ شناخت پای فلسفه به علت یاری خواستن از عقل چوبین باقی میماند

شاید این بازگشت چندان ساده هم نباشد ؛ زیرا این بازگشت زمانی میسر میگردد که گرانسنگ اشکال در فسلفۀ ارسطو را بر کند تا اندکی از رمز و راز کشش ماده به سوی شکل آگاه شد و در ضمن به ویژه گی شکل دهی محدود ماده و گریزنده گی آن از شکلی به شکلی دیگر پی برد . از همه مهمتر اینکه چگونه ماده از شکل گریزان بوده و پیش از آنکه در شکلی قرار بگیرد ، ناقرار تر از گذشته در دام شکل دیگری می افتد و این روند را بدون توجه به علاقمندی و بی علاقگی ار شکلی به شکلی به پیش میبرد . در این روند بی پایان هر آن گوهر ازلی ماده در شکلی نمودار شده و از آن بریده و متکاملتر از گذشته در شکل دیگری نمودار میگردد . در این نموداری های پدیده ها را پدیدار و پدیدار ها را در غنای پدیده ها پدیدارتر میسازد . اشکال در واقع چیز هایی هستند که از گوهر طبعیت بر میخیزند ، به گونه یی محدود اند ، در دامن بیکران ماده ناسازگاراند ؛ ماده ییکه ضروری ، ایدی و الهی خوانده شده است  . گوهری  که در نهایت شناختنی بوده و شناخت آن با شناخت خدا قدمت پیدا میکند .


October 10th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات